جدول جو
جدول جو

معنی روشن کلا - جستجوی لغت در جدول جو

روشن کلا
از دهکده های متروکه ی زیارت خاسه رود واقع در استرآباد رستاق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن دل
تصویر روشن دل
روشن ضمیر، زنده دل، آگاه و دانا، نابینا، کور
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فْ)
دهی از دهستان کیاکلا که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ کَ)
دهی از دهستان کیاکلا از بخش مرکزی شهرستان شاهی. آب آن از رود خانه تالار. محصول عمده آنجا برنج و کنف و پنبه و جو و کنجد و نیشکر و صیفی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ هََ)
که هوای روشن دارد. که دارای هوای صاف و روشن است:
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجا گذشتن نبودی روا.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 17هزارگزی جنوب بابل و سر راه فرعی بابل به بابل کنار، با 2280 تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
دهی از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان شاهی. سکنۀ آن 1950 تن است. آب آن از رود خانه تاخلاروچاه. محصول عمده آنجا پنبه و کنف و غلات. این ده شامل آبادیهای: بالادسته، پایین دسته، پهن حاجی تنبلا. برجی خیل، دینه سر، کالش کلا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ تَ / تِ)
روشن کننده. روشنایی بخش. روشن ساز. که نورانی کند. که روشن و تابان سازد:
روشن کن آسمان به انجم
پیرایه ده زمین به مردم.
نظامی.
- روشن کن چشم، شادکننده:
روشن کن چشم مرقدان را
در مرقد تنگ و تار بینند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کیاملک قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی است سفالی و با حجم زیاد که تا لبه آن را در زمین فرو برند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
دیکشنری اردو به فارسی